تو مرا...آنقدر آزردی... که خودم کوچ کنم از شهرت... بکَنم دل ز دل چون سنگت... تو خیالت راحت.... میروم از قلبت... ... میشوم دورترین خاطره در شبهایت.... تو به من میخندی.... و به خود میگویی: باز می آید و میسوزد از این عشق ولی... بر نمیگردم نه...!!! میروم آنجایی که دلی بهر دلی تب دارد... عشق زیباست و حرمت دارد.... تو بمان دلت ارزانی هر کس که دلش مثل دلت.... سرد و بی روح شده است.... سخت بیمار شده است...تو بمان در شهرت ...
+ نوشته شده در سه شنبه دهم دی ۱۳۹۲ ساعت 0:21 توسط حسین
|